عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْعَلَوِیِّ قَالَ: حُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ نَارْمَشَ وَ هُوَ أَنْصَبُ النَّاسِ وَ أَشَدُّهُمْ عَلَى آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ قِیلَ لَهُ افْعَلْ بِهِ وَ افْعَلْ‏ فَمَا أَقَامَ عِنْدَهُ إِلَّا یَوْماً حَتَّى وَضَعَ خَدَّیْهِ لَهُ وَ کَانَ لَا یَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَیْهِ إِجْلَالًا وَ إِعْظَاماً فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ بَصِیرَةً وَ أَحْسَنُهُمْ فِیهِ قَوْلًا.

 

از محمد بن اسماعیل علوى که گفت: ابو محمد نزد على بن نارمش، زندانى شد که ناصبى‏ ترین مردم بود و سختگیرترین آنان بود نسبت به آل ابى طالب و به او سفارش شد که با آن حضرت چنین کن و چنین کن (یعنى او را شکنجه بده) یک روز بیشتر امام نزد او نماند که در برابر او، چهره بر خاک سائید و از احترام و تعظیم او، به روى آن حضرت دیده نمى ‏انداخت و در برابرش سر به زیر بود، حضرت از نزد او بیرون شد و او از همه مردم بیناتر به مذهب شیعه شده بود و در باره امام ستایشگرتر شده بود.